ادبیات و فرهنگ
دوست نداشتم کسی را زحمت بدهم حتی اگر محمد حمیدی باشد ولی وقتی سوگند خورد که اگر موافقت نکنم دیگه به خونه مون نمیاد ، پذیرفتم . ساعت 17 با هم به بوشهر رفتیم . طبق هماهنگی های انجام شده ، به محل مورد نظر رسیدیم . دری چوبی با فرم قدیمی در یکی از کوچه های خیابان باهنر . داشتم در را با اندک تردیدی وارسی می کردم که مردی گفت درست آمده ای . صاحب خانه بود . بسیار مهربان و صمیمانه مرا به درون دعوت کرد . وارد که شدم ، احساس کردم عشق به سرزمین ، زیبایی ها و فرهنگ از همه جا می تراود . برای اولین باربودکه به آن خانه می رفتم . خانواده ی آقای علی عبدالله زاده با نهایت احترام و صمیمیت مرا پذیرفتند. آقایان محمدی و احمدی از صداو سیمای مرکز بوشهر نیز داشتند دوربین را تنظیم می کردند . دکور نیازی به تنظیم نداشت . تنها کافی بود دوربین بچرخد تا دکور دلخواه را بیابد . سلام و احوالپرسی کرده و نشستم . امید غضنفر هم آمد . درواقع اجرای طرح و تدارک از ایشان بود . اندکی بعد ستون شعر محلی استان فرج الله کمالی داخل شد . اول من آغاز کردم و چند شعر محلی که درکتاب « بدویت معصوم » اثر دکتر رضا معتمد آمده بود را خواندم . بعد هم با امید به منظور عکاسی ، به طبقه ی بالا رفتیم تا استاد کمالی در مقابل دوربین بنشیند و طنین « دشتسون فرق سرم ...» را با امواج دریا گره بزند . شب خیلی وقت بود که از راه رسیده بود و باید به دشتستان برمی گشتم تا بامدادان فردا خودم را به کنگان برسانم .